مهربانم
وقتی که قدم در کشور عشقت گذاشتم با آغوشی باز به پیشوازم آمدی . مرا گرم در آغوشت جای دادی و غرق بوسه ام کردی . هنوزهم می توانم گرمی بوسه هایت را بر روی لبانم احساس کنم . چه لحظات با شکوهی .
وقتی دست دردستت گذاشتم قسم خوردی که با من باشی . برای چون منی که میان خیل نامردان بودم باور چنین حرفی محال و خنده دار بود. سختی زیادی کشیدی نامردی ها دیدی اما سر حرفی که زده بودی و قسمی که خورده بودی ایستادی تا ثابت کنی که عشق آن چیزی نیست که همگان آن را عشق می نامند و بلکه یک عاشق واقعی برای معشوقه اش وبرای عشقش از جان خود مایه می گذارد.
تو نه از این ایل وتبار که از آسمان آمدی . تو همان فرشته ای که برای داشتن چون توئی زنده داری ها کردم . اشک ها ریختم . چه شبهائی که به یادت بیدار ماندم . چه روزهائی که به امید یک لحظه دیدن تو سر از بالین برداشته ام . چه لحظاتی که شاید ساعتها پشت پنجره نشسته ام که لحظه دیده ام به دیدنت بینا شود.
چه لحظاتی که از بیم از دست دادن تو زندگی به کامم تلخ شد . وچه لحظات شیرینی که دوباره امید بودن و زیستن ودر کنار تو بودن مرا تا اوج شادی برد. تمامی اینها زندگی من اند و ثروت من اند . من به اینها زنده ام . من ترا آسان بدست نیاوردم . تو همان نوشداروئی که نه بعد از مرگ سهراب که در بهترین زمان رسیدی . پس همیشه برایم بمان .
بهترینم
در مدرسه عشقت الفبای عشق را یادم دادی . یادم دادی : که میتوان بود . می توان زندگی کرد . میتوان عاشق بود. می توان دوست داست .
عشق را حرف به حرف و واژه به واژه برایم خواندی و معنا کردی . من در کلاس عشقت تنها ترین شاگرد بودم و برایم بهترین آموزگار شدی . هرگز مهربانی هایت را فراموش نخواهم کرد.
نازنینم
بودنت گرمی بخش عشقمان و زندگی مشترکمان که با عشق آغاز شد می باشد . تو عزیزترین و بهترین و دوست داشتنی ترین کسی هستی که در تمام عمرم دیده ام به داشتن چون توئی افتخار می کنم و به خودم می بالم که چون توئی دارم .