سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس چیزی از سحر بیاموزد، پایان کارش با پروردگارش است . [امام علی علیه السلام]

دیوانه تنها

 
 
سلام بهارم(شنبه 87 بهمن 19 ساعت 3:34 عصر )

سلام بهارم

 

وقت ازتو گفتنه ، بازم چهره زیبایت مثل همیشه روبرومه ، عکس اون چشمای خوشگلت ، دوباره جلوی چشمامه .

 

ماجرای عجیبیه ، ماجرای عشق من وتو ، به سادگی و زیبائی یک نگاه . مثل همه عاشقهای دیگه اولش با یه نگاه شروع شد . وقتی نگاهامون تو هم گره خورد ، نهال عشقمون تو یه سرزمین پاک به خاک نشست . من وتو دست تو دست هم گذاشتیم و قسم خوردیم تا نهال عشقمون رو به یه درخت تنومند تبدیل  کنیم . با اشک چشامون ، با خون دل ، این درخت رو آبیاری کردیم . تو سختی و ناملایمتی ها محکمتر از همیشه دستمون رو تو دست هم گذاشتیم تا از پا نیافتیم . گفتیم برای هم تکیه گاه خواهیم بود . موندیم . تنمون رو سایبون هم کردیم تا هیچ دست دیگه ای رو به یاری نخواهیم . من وتو ، تنها من وتو شرع کردیم . بار عشقمون رو به دوش کشیدیم . همیشه یار ویاور هم بودیم و خواهیم بود ، حال این نهال کوچیک ، به یه درخت تنومند شده که تو وجود من و تو ریشه دوونده وبه بارنشسته.

 

 

حالا که فکرشو می کنم ، باورم نمی شه که تونستم به اون چیزی که می خواستم برسم ، و حتی بیشتر از اون . میدونی از چی می ترسم ، یا از چی وحشت دارم ؟ از این می ترسم که همه اینها خواب بوده ، وقتی چشم بازکنم و ببینم همه اینها خواب بوده ، میدونی اونوقته که دیوونه می شم . نابود میشم ، ازبین میرم . تو همه چیز منی ، تو دارو ندار منی . تو زندگی ومعنی بودن منی ، نمی دونم میفهمی دارم دارم چی می گم ؟ می فهمی چه احساسی نسبت به تو دارم ؟.....

اما من خوب می تونم تو رو ، احساس تو رو ، عشق و علاقه ترو نسبت به خودم درک کنم ، چون خودم درست مثل توام . عاشق وعاشق پیشه .صاف و ساده مثل نگاهت . من می فهمم کسی که عاشق شد دیگه چشاش کسی رو جز معشوقش نمی بینه ، نگاهش فقط به دنبال یه نگاهه و بس . دلش به خاطر یه نفر می طپه .

 

 

به امید یه نفر زندگی می کنه . تو هر دم وهر بازدمش ، اسم معشوق رو تکرار می کنه .هر طرف که نگاه می اندازه ، به امید این هست که بتونه عزیزش رو ببینه . تو هر راهی که قدم میزاره به امید اینه که آخر این راه به معشوقش ختم بشه . شب به امید این سر با بالین می زاره که عزیزش رو تو خواب ببینه و روزها به این امید از خواب بیدار میشه که طلوع خورشید با طلوع چشمای معشوقش یکی بشه . هر قدمی که برمیداره ، تو دلش شور وشوقی برای رسیدن به معشوق ، عزیزش ایجاد میشه .

 

تو عاشق ترین کسی هستی که تو عمرم دیدم و شنیدم .

 

پایبند بودن تو به عشق و معشقت منو مجذوب تو کرده و به خاطر همین هست که هیچوقت از عشق و علاقه ما نسبت به هم کم نمیشه هیچ ، بیشتر وبیشتر میشه .

 

 

عزیزم خیلی دوستت دارم . خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که انتظار داشتم و می خواستم

می دونی هیچوقت از اینکه دستت رو تو دستم گذاشتم و بهت گفتم که دوستت دارم و قسم خوردم که همیشه باهات می مونم پشیمون نشدم و مطمئنم که هیچوقت از اینکار پشیمون نخواهم شد.

 
سلام نازنینم(شنبه 87 بهمن 19 ساعت 3:29 عصر )

سلام نازنینم

سلام به تو که بهترینی و برایم بهترین خواهی ماند.

سلام به تو که مقدس ترین آفریده خدائی

و مرهم این جان خسته .

خورشیدی در شب های تار، گل سرخی در کویرتنهائی ، سیب سرخی در شوره زارغربت ، قصه ای در شب های دراز زمستان .

تو پرنده ای هستی در آسمان خلوت زندگی من که هرنفسم به تو می اندیشم و با خیال زندگی می کنم

 
مهربانم(شنبه 87 بهمن 19 ساعت 3:28 عصر )

مهربانم

 

وقتی که قدم در کشور عشقت گذاشتم با آغوشی باز به پیشوازم آمدی . مرا گرم در آغوشت جای دادی و غرق بوسه ام کردی . هنوزهم می توانم گرمی بوسه هایت را بر روی لبانم احساس کنم . چه لحظات با شکوهی .

وقتی دست دردستت گذاشتم قسم خوردی که با من باشی . برای چون منی که میان خیل نامردان بودم باور چنین حرفی محال و خنده دار بود. سختی زیادی کشیدی نامردی ها دیدی اما سر حرفی که زده بودی و قسمی که خورده بودی ایستادی تا ثابت کنی که عشق آن چیزی نیست که همگان آن را عشق می نامند و بلکه یک عاشق واقعی برای معشوقه اش وبرای عشقش از جان خود مایه می گذارد.

تو نه از این ایل وتبار که از آسمان آمدی . تو همان فرشته ای که برای داشتن چون توئی زنده داری ها کردم . اشک ها ریختم . چه شبهائی که به یادت بیدار ماندم . چه روزهائی که به امید یک لحظه دیدن تو سر از بالین برداشته ام . چه لحظاتی که شاید ساعتها پشت پنجره نشسته ام که لحظه دیده ام به دیدنت بینا شود.

چه لحظاتی که از بیم از دست دادن تو زندگی به کامم تلخ شد . وچه لحظات شیرینی که دوباره امید بودن و زیستن ودر کنار تو بودن مرا تا اوج شادی برد. تمامی اینها زندگی من اند و ثروت من اند . من به اینها زنده ام . من ترا آسان بدست نیاوردم . تو همان نوشداروئی که نه بعد از مرگ سهراب که در بهترین زمان رسیدی . پس همیشه برایم بمان .

 

بهترینم

 

در مدرسه عشقت الفبای عشق را یادم دادی . یادم دادی : که میتوان بود . می توان زندگی کرد . میتوان عاشق بود. می توان دوست داست .

عشق را حرف به حرف و واژه به واژه برایم خواندی و معنا کردی . من در کلاس عشقت تنها ترین شاگرد بودم و برایم بهترین آموزگار شدی . هرگز مهربانی هایت را فراموش نخواهم کرد.

 

نازنینم

 

بودنت گرمی بخش عشقمان و زندگی مشترکمان که با عشق آغاز شد می باشد . تو عزیزترین و بهترین و دوست داشتنی ترین کسی هستی که در تمام عمرم دیده ام به داشتن چون توئی افتخار می کنم و به خودم می بالم که چون توئی دارم .

             دوست دارم همیشه برایم بمانی

 
دلی دارم لبریز ....(شنبه 87 بهمن 19 ساعت 3:27 عصر )

((دیوانه تنها)) 

دلی دارم لبریز از عشق و نفسی پر از راز، دست هایم را دراز کرده ام تا ساعت زمان را متوقف کنم. باید قلمویی از موهای پریان دریایی پیدا کنم و با رنگ هایه رویاهایم آیند ها سیاه را نقاشی کنم، کلبه ی کوچکی که از دود کشش، دودی آبی به آسمان می رود و دیوار هایی از جنس شیشه، در کنار بید ی که گیسوانش را پریشان کرده، آن جا کلبه ایست که من و تو در آن زندگیی میکنیم!

 

من خیالاتی شدم یا اینکه اینجایی هنوز

واقعی هستی و یا هم جنس رویایی هنوز

باز میترسم مبادا سایه هایت گم شود

گرچه در چشمان من هر روز پیدایی هنوز

باوجود اینکه تو مثل حبابی گفته اند

در خیال عــــاشــــقـــــم مانند دریایی هنوز

چشم هایت را نگیر از من، کمی بگذار تا

اینکه از چشمت بفهمم بهترین هایی هنوز

بیت آخر که رسیدم سایه ات کم رنگ شود

وهم شیرینم نرو، اینجا تو از مایی هنوز







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 2403  بازدید


» اشتراک در خبرنامه «